۱۳۹۳ بهمن ۲۱, سه‌شنبه

روز تو سیه نموده آخوند...


روز تو سیه نموده آخوند
عمر تو تبه نموده آخوند
او بی هنرو ریا کارست
پس رفته وپس گراست آخوند
کهنه طلبست و نوگریزست

بی دانش و بینشست آخوند
گوید زجماع با خَر و بُز
دروعظ و کتاب خویش آخوند
باآنکه خودش دُچار جهلست
پنداشته راهنما ست آخوند

ازما خورد و به ما ستیزد
گویی که خدای ماست آخوند
بیگانه پرست و مفتخوارست
تن پرور و بی حیاست آخوند
چون زخمِ سیاه و زشت و چرکین
بر کشورما نشسته آخوند

بدنام بکرده این وطن را
بانیت و کار شومِش آخوند
بس نوگلِ ما زدستِ ما رفت
با جنگ و فریب و حکمِ آخوند
درظلمت روسری و چادر

گل گشته نهان به حکمِ آخوند
مردان و زنان بی شماری
آواره شده زِ ظلمِ آخوند
ایمان کسان برفته از دست
با تقیه و حقه های آخوند
پس رفت و بماند در سیاهی

کشور چو فتاد دستِ آخوند
کس نیست که کام او نشد تلخ
از زهر کلام و کارِ آخوند
افسوس که هرستم که اوکرد
با یاری ما بکرد آخوند

افسوس خورد هرآنکه گشته
چشم بسته روان به راهِ آخوند
گرملت ما زجا نخیزد
کشوربه فناست دستِ آخوند
بایدکه گرفت و کرد دربند
آخوندِ پلید ومیرِ آخوند

دختر بختیاری
 
 


هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر