۱۳۹۳ آذر ۱۱, سه‌شنبه

جهل..........

فردی مسلمان یک همسایه کافر داشت
هر روز و هر شب با صدای بلند همسایه کافر رو لعن و نفرین می کرد :
خدایا ! جان این همسایه کافر من را بگیر و مرگش را نزدیک کن (طوری که مرد کافر می شنید)
زمان گذشت و آن فرد مسلمان بیمار شد.
دیگر نمی توانست غذا درست کند ولی در کمال تعجب غذایش سر موقع درخانه اش حاضرمی شد.
مسلمان سر نماز می گفت خدایا ممنونم که بنده ات را فراموش نکردی وغذای من را در خانه ام حاضر و ظاهر می کنی و لعنت بر آن کافر خدانشناس ... !
روزی از روزها که خواست برود غذا را بر دارد، دید این همسایه کافرِاست که غذا برایش می آورد.
از آن شب به بعد، مسلمان سر نماز می گفت :
خدایا ممنونم که این مرتیکه شیطان رو وسیله کردی که برای من غذابیاورد.

من تازه حکمت تو را فهمیدم که چرا جانش را نگرفتی!

نکته:جهل امریست ذاتی که با هیچ صراطی راهش تغییر نمیکند!

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر